( روز به روز)
5 اردیبهشت 1401 ساعت 10 شب
امروزم...چطور بود؟ نمیدونم ساعت 10 رفتم مدرسه رفتنی با دوستام رفتم خیلی خوب بود زنگ تفریح هارم می پسندم موقع برگشتم خیلی خوبهه یه 4 ساعت اون وسطا هست خیلی نمیپسندمش
امروز داشتم فکر میکردم چقدر دلم برای کلاس دوم تنگ شده چقدرر خوش میگذشت درس های ساده زنگ تفریح های بلندد دوستام هی چقدر دلم براشون تنگ شدهه
زنگ اخر فهمیدم فردا دوتا اممتخان داریممم و ریده شد تو روزمم
یکی از بچه هاهم گفت چرا روزه نمیگری گفت شهادته؟ یه همچین چیزی چرا اهنگ میخونی
گفتم اولا من دوست ندارم به خودم سختی بدمم دوماا عقیده من باتو فرق داره و عمیقا به تخ....مم نیست تو راجع به من چی فکر کنی
زمان برگشتن رو خیلیی پسندیدمم عین چی با دوستام زدیم تو سرو کله همدیگهه
برا پس فردا دوستام رو دعوت کردم خونمونن
واقعاا نمیدونم باید چیکار کنیم جر
خونه که اومدم ابتدا ساندویچ خوردم رفتم فیلم دیدم خوراکی خوردم فیلم دیدم نقاشی کشیدم و درس خوندم تا الان
باید برم برا امتحان فردام بخونمم
( پایان روزمم )
من پانیو هستم...